كمك كن

برای خواب معصومانه ی عشق
کمک کن بستری از گل بسازیم

برای کوچ شب هنگام وحشت
کمک کن با تن هم پل بسازیم


کمک کن سایه بونی از ترانه
برای خواب ابریشم بسازیم


کمک کن با کلام عاشقانه
برای زخم شب مرهم بسازیم


بذار قسمت کنیم تنهاییمونو
میون سفره ی شب تو با من


بذار بین من و تو دستای ما
پلی باشه واسه از خود گذشتن


تو رو می شناسم ای شبگرد عاشق
تو با اسم شب من آشنایی


از اندوه تو و چشم تو پیداست
که از ایل و تبار عاشقایی


تو رو می شناسم ای سر در گریبون
غریبگی نکن با هق هق من


تن شکسته تو بسپار به دست
نوازش های دست عاشق من


به دنبال کدوم حرف و کلامی ؟
سکوتت گفتن تمام حرفاست


تو رو از تپش قلبت شناختم
تو قلبت ، قلب عاشق های دنیاست


تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه
منو به جشن نور و اینه بردی


چرا از سایه های شب بترسم
تو خورشید رو به دست من سپردی


کمک کن جاده های مه گرفته
من مسافرو از تو نگیرن


کمک کن تا کبوترهای خسته
رو یخ بستگی شاخه نمیرن


کمک کن از مسافرهای عاشق
سراغ مهربونی رو بگیریم


کمک کن تا برای هم بمونیم
کمک کن تا برای هم بمیریم

 

 

ایرج جنتی عطایی

[ چهار شنبه 18 تير 1393برچسب:, ] [ 1:13 ] [ hengameh ] [ ]
قلب ما

 

براي زيستن دو قلب لازم است
قلبي که دوست بدارد ، قلبي که دوستش بدارند
قلبي که هديه کند
قلبي که بپذيرد
قلبي که بگويد
قلبي که جواب بگويد
قلبي براي من ، قلبي براي انساني که من مي‌ خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم
درياهاي چشم تو خشکيدني است
من چشمه يي زاينده مي خواهم
پستان هايت ستاره هاي کوچک است
آن سوي ستاره من انساني مي خواهم
انساني که مرا برگزيند
انساني که من او را برگزينم
انساني که به دست هاي من نگاه کند
انساني که به دست هايش نگاه کنم
انساني در کنار من
تا به دست هاي انسان نگاه کنيم
انساني در کنارم، آينه يي در کنارم
تا در او بخندم ، تا در او بگريم

احمد شاملو

[ شنبه 5 بهمن 1392برچسب:, ] [ 19:30 ] [ hengameh ] [ ]
خاطره

[ سه شنبه 3 دی 1392برچسب:, ] [ 10:51 ] [ hengameh ] [ ]
تكرار

 

ﺁﺩﻣـــﯽ ﮐــﻪ ﺩﻭﺳــﺘـﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﺧــﯿـﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺑـــﺮﺍﯾــﺖ ﻋـــﺎﺩﯼ ﻣﯽ ﺷــﻮﺩ ...

 

ﺣـــﺮفـــ ﻫـــﺎﯾــﺶ، ﺩﻭﺳـــﺘـﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫـــﺎﯾــﺶ ...

 

ﻭ ﺗـــﻮ ﺧـﯿـــﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﮐــﻼﻓـــﻪ ﻣـﯽ ﺷـــﻮﯼ ...

 

ﺍﺯ ﺑـــﻬـــﺎﻧــﻪ ﻫـــﺎﯾــﺶ، ﺍﺷـکــ ﻫـــﺎﯾــﺶ، ﺗـــﻮﻗـــﻊ ﻫــﺎﯾــﺶ ...

 

ﻭ ﭼـــﻮﻥ ﺗـﺼــــﻮﺭ ﻣﯽ ﮐـﻨﯽ ﮐــﻪ ﻫـﻤﯿﺸــﻪ ﻫـﺴـﺖ، ﻫﻤﯿﺸـﻪ ﺩﻭﺳﺘـﺖ ﺩﺍﺭﺩ؛

 

ﻫـﯿﭽــــﻮﻗــﺖ ﻧـﮕﺎﻫـــﺶ ﻧـﻤـﯽ ﮐﻨـﯽ ...

 

ﻧﮕـــﺮﺍﻧـﺶ ﻧﻤﯽ ﺷــﻮﯼ ...ﺑــﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳــﺖ ﺩﺍﺩﻧــﺶ ﻧـﻤـﯽ ﺗــﺮﺳﯽ ...

 

ﺍﻭ ﻫــﻤﯿــﺸﻪ ﻫﺴــﺖ ...

 

ﺍﻣــﺎ ... ﺍﻭ ﻫــــﻢ ﺁﺩﻡ ﺍﺳــﺖ ...

 

ﺭﻭﺯﯼ ﮐــﻪ ﮐــﺎﺭﺩ ﺑــﻪ ﺍﺳﺘـﺨــﻮﺍﻧــﺶ ﺑــﺮﺳــﺪ، ﮐـﻮﻟـﻪ ﺑـﺎﺭ ﺍﻧــﺪﻭﻫـﺶ ﺭﺍ ﺑــﺮﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ

 

ﻭ ﺑــﯽ ﺳــﺮ ﻭ ﺻـــﺪﺍ ﻣــﯽ ﺭﻭﺩ ...

 

ﺣــﺴﯽ ﺑــﻪ ﻣــﻦ ﻣﯽ ﮔــﻮﯾــﺪ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ، ﺑﯽ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﺻـــﺪﺍﯾـﺶ ﻣﯽ ﺯﻧــﯽ ﺍﻣــﺎ ...

 

ﺟـــﻮﺍﺑـﯽ ﻧـﻤـﯽ ﺁﯾـــﺪ ...

 

ﻓـﻘــﻂ ﺑـﺮﺍﯾـــﺖ ﺟــﺎﯼ ﭘـﺎﯾـﺶ ﻣــﯽ ﻣـــﺎﻧــﺪ...

 

[ دو شنبه 25 آذر 1392برچسب:, ] [ 22:12 ] [ hengameh ] [ ]
عاشقانه دوستت مي دارم

برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی.

برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی.

برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.

برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی.

به خاطر همه ی این ها هیچ وقت فراموش نکن که :

لبخند من به تو یعنی

" عاشقانه دوستت می دارم "

 

[ پنج شنبه 7 آذر 1392برچسب:, ] [ 17:58 ] [ hengameh ] [ ]

نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند... لحظه ها عریانند....... به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز..... "سهراب سپهری"

[ دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:, ] [ 15:18 ] [ hengameh ] [ ]
كوچه
 


كــوچـــه


 

بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم.

 

در نهانخانة جانم، گل ياد تو، درخشيد

باغ صد خاطره خنديد،

عطر صد خاطره پيچيد:

 

يادم آم كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.

 

تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.

من همه، محو تماشاي نگاهت.

 

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروريخته در آب

شاخه‌ها  دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

يادم آيد، تو به من گفتي:

-        ” از اين عشق حذر كن!

لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،

آب، آيينة عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!

 

با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

 

روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم ...“

 

باز گفتم كه : ” تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم! “

 

اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب، نالة تلخي زد و بگريخت ...

 

اشك در چشم تو لرزيد،

ماه بر عشق تو خنديد!

 

يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم.

نگسستم، نرميدم.

 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...

 

بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم!

 

 

من عاشقه اين شعرم

پدري از 7سالگي اين شعرو برام خونده

[ دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, ] [ 11:57 ] [ hengameh ] [ ]
عجب صبري خدا دارد...

 

 

عجب صبری خدا دارد!


اگر من جای او بودم.

همان یک لحظه اول ،

که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،

جهانرا با همه زیبایی و زشتی ،

بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،

نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ،

بر لب پیمانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین

زمین و آسمانرا

واژگون ، مستانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

نه طاعت می پذیرفتم ،

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،

پاره پاره در کف زاهد نمایان ،

سبحۀ، صد دانه میکردم .


 

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،

آواره و ، دیوانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،

سراپای وجود بی وفا معشوق را ،

پروانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم .

بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،

تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،

گردش این چرخ را

وارونه ، بی صبرانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم.

که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،

بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،

در این دنیای پر افسانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم .

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!

و گر نه من بجای او چو بودم ،

یکنفس کی عادلانه سازشی ،

با جاهل و فرزانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد

[ جمعه 3 آبان 1392برچسب:, ] [ 19:33 ] [ hengameh ] [ ]

[ سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, ] [ 9:3 ] [ hengameh ] [ ]

 

روز بود که آمدی.

روزی پر از لبخند و از همه شادمان تر، نزدیکانت.

تو را چونان والاترین انسان علی نامیدند و در زندگی، با سختیها، ساختی و «رضا» شدی.

آن روز، آفتاب امام و امامت، بار دیگر افق آسمان را نورباران کرد.

تو؛ درخشش توأمان نور و نیایش، آمدی.

تو چونان، اقیانوس عظیم حلم، بحر بیکران صداقت، رؤیای راستین عدالت آمدی

و عاشقانت روزی را که آمدی، هرگز فراموش نخواهند کرد.

ای ضامن آهو؛

در جهان معنا، باغ ستاره ای.

زندگی مان، دور از تو، شب بی مهتاب است.

چون حوضِ فیروزه ای و بی ماهی

و برهوتی تشنه در آرزوی آب.

در همین نزدیکیها هستی و دریغ و حسرت همیشگی برای من!

گاه، که در باب عشق به تو می گویم.

حرفها هیچ مضایقه ندارند. خود می تراوند.

اما، گاهی، قطعه نامه ام گم می شود.

گنبد طلایی ات، وجودم را مرتعش می کند.

لرزشی، با موجهای بی قرارِ انتظارِ زیارت و بوییدن خاکت.

گاه دلم سر می نهد به کاغذ و دل می سپارد به قلم تا بخواندت.

فلسفه هق هق زائرانت هنوز ناتمام است.

اینجا؛ می گویند، پای پنجره فولادت، حراج تَسّلی است.

از باغ آیینه ات چه می شود،

آن هنگام که طوفانی در محرابت می پیچد و معجزه ای رخ می دهد،

شفاعتمان کنی؟

من و ما از قبیله دردیم.

عطرِ روحانی تو، حکایت همیشگی ست و ماندنی

ما هرچه ایم، ناگزیریم، از خود بگریزیم.

تکلیف روح و دلمان چیست؟

بغضهای نارس ما، کجا باید ترک بردارند.

من به خیال تو،

بر شانه های زمان، می روم.

سر بر دامن آه،

به زورق بی بادبان می مانم. اسیر در دریای خود.

آرزومند آن روزم. همان یک روز وصل.

می گویند، اگر با زبان ساده هم از او بخواهی، دعایت را می شنود.

استجابت می کند.

دستهایم حالا گُر گرفته اند.

هر از چند گاهی که دلم از زمین و زمان و زمانه می گیرند، زیر آسمان خدا.

بر خاکِ پاکِ خواهرت، قم

زیر یک سقف بارانی برایش می گریم و دلم صاف می شود.

در این همه سرگردانی،

آرزومند آن روزم تا مرا هم بطلبی.

صدای بالِ کبوتران حرمت را می شنوم

کاروان دیگری در راه رسیدن به توست

خوشا به آنان که با یقین و نور، به سوی تو می آیند.

من هنوز مانده ام.

[ سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, ] [ 9:2 ] [ hengameh ] [ ]
ميلاد شمس الشموس

حق، معرفت به هر نگاهم داده / در حلقه ی عشق خویش راهم داده
اینها همه علتش فقط یک چیز است / ایرانی ام و رضا پناهم داده . . .
میلاد مسعود ولی نعمت ما، آقا امام رضا مبارک

 

دلبری دارم که از صاحب دلان دل می برد

غمزه ای مشکل گشا دارد که مشکل می برد

گر نقاب از چهره گیرد آن نگار نازنین

پرتو رخساره اش دلهای مایل می برد

میلاد امام رضا مبارک باد

 

[ سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:, ] [ 8:56 ] [ hengameh ] [ ]
گاهي......
 
گاهی وقت ها
دلت میخواهد با یکی مهربان باشی
دوستش بداری
و برایش چای بریزی
 
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را صدا کنی
بگویی سلام،
می آیی قدم بزنیم؟
وهم راهش  تمام كوچه پس كوچه های شهرت قدم بزنی
وكلی خاطره بسازی
 
گاهی وقت ها
دلت می خواهد یکی را ببینی
شب بروی خانه بنشینی
فکر کنی
و کمی هم بنویسی
 
گاهی وقت ها
دلت می خواد آدمهای خاص زندگیت
دوست داشتنت رو درك كنند
و دوست داشته باشند
 
گاهی وقت ها ...
آدم چه چیزهای ساده ای را
ندارد!
 
[ یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:, ] [ 15:18 ] [ hengameh ] [ ]
پاييز

دنیای ما اندازه هم نیست 
من عاشق بارون و گیتارم 
من روزها تا ظهر می‌خوابم 
من هر شبُ تا صبح بیدارم 

 

دنیای ما اندازه هم نیست 
من خیلی وقتا ساکتم، سردم 
وقتی که میرم تو خودم شاید 
پاییز سال بعد برگردم 

دنیای ما اندازه هم نیست 
می‌بوسمت اما نمی‌مونم 
تو دائم از آینده می‌پرسی 
من حال فردامم نمی‌دونم 

تو فکر یه آغوش محکم باش 
آغوش این دیوونه محکم نیست 
صد بار گفتم باز یادت رفت 
دنیای ما اندازه هم نیست 

ترانه‌سرا: رستاک

 

 

[ یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:, ] [ 15:15 ] [ hengameh ] [ ]

 

از سه نفر هرگز متنفر نباش :
فروردینی ها ، مهری‌ ها ، اسفندی ها
چـون بهتـرین ها هستند...
سه نفر را هرگز نرنجون :
اردیبهشتی ها ، تیری ها ، دی ماهی ها
چـون صادق هستند...

سه نفر رو هیچوقت نذار از زندگیت بیرون برن :
شهریوری‌ ها ، آذری‌ ها ، آبانی ها
چـون به درد دلت گوش میدهند...
سه نفر رو هرگز از دست نده :
مردادی ها ، خردادی ها ، بهمنی ها
چـون دوست واقعی هستند...
تو مال کدوم ماه هستی ؟؟؟؟؟!!!؟؟؟

 

 

[ چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:, ] [ 20:59 ] [ hengameh ] [ ]
دعاكن

 

[تصویر:  38.jpg]

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
می توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی آید عشق

[تصویر:  23.jpg]

 

 

 

آی انسان تو

بدانکه خدا منتظر است

  و نرفتن پی آغوش خدا بی مهریست 

و تو بی مهر تر از حادثه تلخ سکوت


  دور از آغوش خدا                           

        خواهی مرد

 

[ دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 23:56 ] [ hengameh ] [ ]
عروسي

aksneveshte Patugh ir 1 عکس نوشته های نقل قول

آخر این هفته، جشن ازدواج ما به پاست

 با حضور گرم خود، در آن صفا جاری کنید

 ازدواج و عقد یک امر مهم و جدی است

 لطفاً از آوردن اطفال، خودداری کنید

 بر شکم صابون زده، آماده سازیدش قشنگ

 معده را از هر غذا و میوه ای عاری کنید

 تا مفصل توی آن جشن عزیز و با شکوه

 با غذا و میوه ی آن جشن افطاری کنید

 البته خیلی نباید هول و پرخور بود ها

 پیش فامیل مقابل آبروداری کنید

 میوه، شیرینی، شب پاتختی مان هم لازم است

 پس برای صرفه جویی اندکی یاری کنید

 گر کسی با میوه دارد می نماید خودکشی

 دل به حال ما و او سوزانده، اخطاری کنید

 موقع کادو خریدن، چرب باشد کادوتان 

 پس حذر از تابلو و ساعات دیواری کنید

 هرچه باشد نسبت قومی تان نزدیک تر

 هدیه را هم چرب تر، از روی ناچاری کنید

 در امور زندگی، دینار اگر باشد حساب

 کادو نوعی بخشش است، آن را سه خرواری کنید

 گرم باید کرد مجلس را، از این رو گاه گاه

 چون بخاری بهر تنظیم دما، کاری کنید

 ساکت و صامت نباشید و به همراه موزیک 

دست و پا را استفاده، آن هم ابزاری کنید

 لامبادا، تانگو و بابا کرم یا هرچه هست

 از هنرهاتان تماماً پرده برداری کنید

 البته هرچیز دارد مرزی و اندازه ای

 پس نباید حرکات نابهنجاری کنید

 کی دلش می خواهد آخر در بیاید سی دی اش؟ 

با موبایل خود مبادا فیلمبرداری کنید

 در نهایت، مجلس ما را مزین با حضور

 بی ادا و منت و هر گونه اطواری کنید

[ دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 23:41 ] [ hengameh ] [ ]
نوشته هاي همكلاسي

 

شوق سفر نداشتي وقت گذر نذاشتي

من با تو زنده بودم اما خبر نداشتي

اما خبر نداشتي

رفتي و توي قلبم يار تو جا گذاشتي

روي تموم حرفات يك دفعه پا گذاشتي

يك دفعه پا گذاشتي



بي تو كدوم ستاره پا به شبم بذاره

ابر كدوم آسمون رو تشنگيم بباره

بي تو چه مونده با من جز يه صداي خسته

جز يه نگاه خاموش جز يه دل شكسته

جز يه دل شكسته



بال و پرم بودي خبر نداشتي

تاج سرم بودي خبر نداشتي

سايه به سايه هر طرف كه بودم

همسفرم بودي خبر نداشتي

بال و پرم بودي خبر نداشتي

تاج سرم بودي خبر نداشتي

سايه به سايه هر طرف كه بودم

همسفرم بودي خبر نداشتي



پر زدي و نديدي بال سفر نداشتم

گفتي رها شو اما من ديگه پر نداشتم

كوه غم و رو شونم ديدي و بر نداشتي

من با تو زنده بودم اما خبر نداشتي

اما خبر نداشتي



شوق سفر نذاشتي وقت گذر نذاشتي

من با تو زنده بودم اما خبر نداشتي

رفتي و توي قلبم يار تو جا گذاشتي

روي تموم حرفات يك دفعه پا گذاشتي

يك دفعه پا گذاشتي

سلام ای غروب غریبانه دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

سلام ای غم لحظه های جدایی

خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای شعر شبهای روشن

خداحافظ ای قصه عاشقانه

خدا حافظ ای آبی روشن عشق

خداحافظ ای عطر شعر شبانه

خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته

تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دلهای خسته

تو را میسپارم به مینای مهتاب

تو را میسپارم به دامان دریا

اگر شب نشینم اگر شب شکسته

تو را میسپارم به رویای فردا

به شب میسپارم تو را تا نسوزد

به دل میسپارم تو را تا نمیرد

اگر چشمه واژه از غم نخشکد

اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من

خدا حافظ ای سایه سار همیشه

اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم

خداحافظ ای نوبهار همیشه

[ دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:, ] [ 23:33 ] [ hengameh ] [ ]
متن احساسی و قشنگ همیشه باش عشقم


1378694837 متن زیبای عاشقانه و احساسی (همیشه باش عشقم)

همیشه باش که بی تو عذاب میکشم

نمیتوانم سختی های دنیا را بی تو روی دوش بکشم!
همیشه باش که بدجور نیاز دارم به تو

باز هم محبتی به قلبم کن که زندگی ام را مدیونم به تو

ادامه در ادامه ی مطلب …

 

تو آمدی و عشق را دوباره پیدا کردم ، آن عشق بی معنا برایم بامعنا شد و همین شد که قلبم دوباره جان گرفت…
بمان و یاری کن مرا ، تا پایان این راه همراهی کن مرا، نگذار تنها بمانم ، نگذار در این راه بی همسفر باقی بمانم
بیا و در حق دلم عاشقی کن ، بیا و برای یک بار هم که شده عشق را آنطور که هست برایم معنی کن
بس که دلم دست این و آن افتاد کهنه شد ، عمری از احساسم گذشت و پیر شد ، دیگر نه طاقت دوباره شکستن را دارم ، نه حس دوباره ساختن را….
درک کن ، میترسم ، بس که دلم زیر پاهای بی محبت دیگران افتاد و له شد ، زندگی برایم یک داستان بدون عشق شد ….
تو آمدی و باز هم فکرم درگیر شد ، دلم به لرزه افتاد و لحظات با تو بودن نفسگیر شد
به خدا دیگر طاقت ندارم ، بس که شکسته ام دیگر جایی برای غمهای تازه ندارم ، بس که خسته ام ،نفسی برای فرار از خستگی ندارم
دل بسته ام به تو و نگاهی کن به من ،شک نکن به احساسات قلب من ….
دستانم بگیر و آرامم کن ، با قلب شکسته ام مدارا کن ، اینک که با توام ، اینک که دلم را به دریای دلت زدم و محو امواج توام ، مرا با دستهای خودت غرق نکن….
همیشه باش که بی تو عذاب میکشم ، امروز از ته دل  با من باش،که بی تو همان تنها و دلشکسته دیروز میشوم

[ چهار شنبه 21 فروردين 1392برچسب:, ] [ 19:54 ] [ hengameh ] [ ]
عطر عاشقي

کنار سیب و رازقی

نشسته عطر عاشقی

من از تبار خستگی

بی خبر از دلبستگی

عاشقم

ابر شدم صدا شدی

شاه شدم گدا شدی

شعر شدم قلم شدی

عشق شدم تو غم شدی

لیلای من دریای من

آسوده در رویای من

این لحظه در هوای تو

گمشده در صدای تو

من عاشقم مجنون تو

گمگشته در بارون تو

مجنون لیلی بی خبر

در کوچه های دربه در

مست و پریشون و خراب

هر آرزو نقش برآب

شاید که روزی عاقبت

آروم بگیرد در دلم

کنار هر ستاره ای

نشسته ابر پاره ای

من از تبار سادگی

بیخبر ازدلدادگی

عاشقم

ماه شدم ابر شدی

اشک شدم صبر شدی

برف شدم اب شدی

قصه شدم خواب شدی

 

فرستاده شده توسطfm6

[ سه شنبه 20 فروردين 1392برچسب:, ] [ 10:51 ] [ hengameh ] [ ]
صبر خدا

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

همان یک لحظه ی اول

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی

به روی یکدگر، ویرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین

زمین و آسمان را

واژگون مستانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان

هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو

آواره و دیوانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

چرا من جای او باشم

همین بهتر که او جای خود بنشسته و تاب تماشای زشتکاری های این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او بودم

یک نفس کی عادلانه سازشی

با جاهل و فرزانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

عجب صبری خدا دارد...

[ یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, ] [ 22:46 ] [ hengameh ] [ ]
گريه

 

گریه نمی‌کنم نه اینکه سنگم .. گریه غرورم‌و بهم می‌زنه
مرد برای هضم دلتنگی‌هاش .. گریه نمی‌کنه قدم می‌زنه

گریه نمی‌کنم نه اینکه خوبم .. نه اینکه دردی نیست نه اینکه شادم
یه اتفاق نصفه نیمه‌ام که .. یهو میون زندگی افتادم

 

یه ماجرای تلخ ناگزیرم .. یه کهکشونم ولی بی‌ستاره
یه قهوه که هرچی شکر بریزی .. بازم همون تلخی ناب‌و داره

اگه یکی باشه من‌و بفهمه .. براش غرورم‌و بهم می‌زنم
گریه که سهله زیر چتر شونش .. تا آخر دنیا قدم می‌زنم
 

 

 

[ شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, ] [ 1:1 ] [ hengameh ] [ ]
خدا و گنجشك

عکسی از چشم خدا

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:


می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که

دردهایش را در خود نگاه میدارد

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،

گنجشک هیچ نگفت و

خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.

گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.

تو همان را هم از من گرفتی.

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغضی راه کلامش بست

سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو

از کمین مار پر گشودی.

گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.

خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به

دشمنی ام برخاستی!

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.

ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...

جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, ] [ 23:43 ] [ hengameh ] [ ]
دستان خدا

 

شبا وقتی که بیداری .. خدا هم با تو بیداره 
تا وقتی که نخوابی تو .. ازت چش ور نمیداره 

خدا می‌بینه حالت رو .. خدا میدونه حست رو 
از اون بالا میاد پایین .. خدا می‌گیره دسِت رو 

 

خدا میدونه  تو قلبت .. چه اندازه تو غم داری 
خدا میدونه تو دنیا .. چه چیزی رو تو کم داری 

خدا نزدیک قلب توست .. با یک آغوش وا کرده 
نذار پلک‌هاتو روی هم .. اگه قلبت پره درده 

خدا رو میشه حسش کرد .. توی هر حالی که باشی 
فقط  باید تو  با یادش .. توی هر لحظه همراشی 

مجتبی هلالیان

 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, ] [ 23:48 ] [ hengameh ] [ ]

آیینــــه پرسیـــد که چـــرا دیـــر کـــرده اســـت؟

نکنـــد دل دیگـــری او را اســـیر کـــرده اســـت

خندیـــدم و گفتـــم او فقـــط اســـیر مـــن اســـت

تنـــها دقایقـــی چنـــد تاخیـــر کـــرده اســـت

گفتـــم امـــروز هـــوا ســـرد بـــوده اســـت

شاید موعـــد قـــرار تغییـــر کـــرده اســـت

خندیـــد به سادگـــی ام ایینـــه و گـــفت

احســـاس پاک تـــو را زنجیـــر کـــرده اســـت

گفتـــم از عشـــق من اینچنیـــن سخـــن مگـــوی

گفـــت خوابـــی!سالـــها دیـــر کـــرده اســـت

در ایینـــه نگـــاه میکنـــم ، اه . . .

عشـــق تو عجـــب مـــرا پیـــر کـــرده اســـت

راســـت میگفـــت ایینـــه منتظـــر مبـــاش

او بـــرای همیشـــه دیـــر کـــرده اســـت . . .

 

[ جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, ] [ 22:30 ] [ hengameh ] [ ]

میخواستم تو را داشتــ ـه باشم ...

برای تمــ ـــام آرزوهایی که داشتــ ـم ...

برای خوابی که ندیدم !!

برای روزهــای روشن ِ پس ِ تاریکای ِ همیشه ام !!

تو را برای دوستــ داشتن طولانی میخواستم !!

برای رد شدن دردهــای مدامتــ

و درد هـــای من هم ....

(( میخواستم تورا برای همیشه داشته باشم . ))

(( برای همیشه ))

نه برای گاهـــــــی ...

سلام !!!!!!

حالتــ چگونه استـــ ؟؟؟

نه برای اینکه امـــروز دلم برای تو تنگــ شده استــ ؛

نه برای قدم زدنهــ ــای خاطراتـــ ِ باران ....

تو را برای تمام عمـــر .... آرزو ...

برای تمام روز ... برای روشنای تمام هنــوز ...

تو را برای همیشه ... برای همیشه ...

برای همیشـــــه میخواستم !!!

کاش کمی برای شنیدن وقتــ داشتـــی !!

[ جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, ] [ 22:28 ] [ hengameh ] [ ]
بد

به دنبال کدام پایان ! خلاف جاده ایستادی ؟

چرا تا عادتت کردم به فکر رفتن افتادی ؟

چرا باید به تنهایی ؟ دوباره بی تو برگردم ؟

کجای جاده بد بودم ؟ کجای قصه بد کردم ؟

 

 

[ سه شنبه 12 دی 1391برچسب:, ] [ 16:27 ] [ hengameh ] [ ]
زندگي ما

 

 

همه ی زندگیمون درد
همه ی زندگیمون غم
جلوی آینه نشستم
وسط فکرای درهم
واسه چی ادامه میدم ؟
نمی دونم یا نمی گم
دیگه هیچ فرقی نداره
بغل ِ تو با جهنم
جلوی آینه نشستم
خوابم و بیدارم انگار
پشت سر کابوس رفتن
روبروم دیواره دیوار
پشت سر حلقه ی آتیش
روبروم یه حلقه ی دار
غم ِ اولین سلام و آخرین خدانگهدار
خسته ام ، یه تیکه سنگم
خالی ام ، یه تیکه چوبم
مثه یه قایق ِ متروک
توی دریای جنوبم
جلوی آینه نشستم
به نبودن مشت می کوبم
دارم از توو پاره می شم
به همه می گم که خوبم!
با تو سرتا پا گناهم
همه چی گندم و سیبه
هوا بدجور سرده انگار
دستای همه توو جیبه
باغمون گل داده اما
هر درختش یه صلیبه
ماهیه بیرون از آبم
حالم این روزا عجیبه
جلوی آینه نشستم
بی سوالم ، بی جوابم
نه چشام وا میشه از اشک
نه می تونم که بخوابم
مثه گنجشک توی طوفان
مثه فریاد زیر آبم
مثه آشفته ی موهات
مثه چشم تو خرابم
داشتی انگاری می ترکید
درد دنیا توو سرم بود
منو توو هوا رها کرد
هر کسی بال و پرم بود
روزای بدم که رفتن
وقت روز بدترم بود
این شبانه ، این ترانه
گریه های آخرم بود
دنیا کوچکتر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی
هیچ کس اینجا گم نمی شود
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی درمه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
آنچه به جا می ماند
رد پائی است
و خاطره ای که هر از گاه پس میزند
مثل نسیم سحر
پرده های اتاقت را

[ جمعه 8 دی 1391برچسب:, ] [ 12:8 ] [ hengameh ] [ ]
كتاب عاشقي

 

 

کتاب عاشقی را آرام باز می کنم
و ورق می زنم صفحات دلدادگی را ،
داستان خسرو و شیرین . . .
افسانه ی لیلی و مجنون
روایت ویس و رامین ،
قصه ی فرهاد و منیژه ،
وامق و عذرا ، . . .
. . .
باز هم ورقی دیگر ،
و برگی دیگر ،
و کهن عشقی دیگر . . .
. . .
تو گویی لابلای هر برگ ،
با ظرافتی خاص . . .
دلی پیچیده شده ،
و چشمی نگران . . .
هنوز بر لب جاده عاشقی
به انتظار نشسته ،
یار را می جوید . . .
. . .
باز هم ورقی دیگر ،
و برگی دیگر ،
و کهن عشقی دیگر . . .
. . .
تو گویی لابلای هر برگ ،
با ظرافتی خاص . . .
دلی پیچیده شده ،
و چشمی نگران . . .
هنوز بر لب جاده عاشقی
به انتظار نشسته ،
یار را می جوید . .

[ جمعه 8 دی 1391برچسب:, ] [ 12:6 ] [ hengameh ] [ ]
خدای من



خدایا رفیقم را تو یاری کن

پناهش باش و در حقش تو کاری کن

الهی!!

هرچه میخواهد نصیبش کن

بر لبانش لبخند جاری کن

خداوندا!!

کنارش باش خدایی کن



دلم گرم خداییست که با دستان من گندم برای یا کریم خانه میریزد

چه بخشنده خدای عاشقی دارم

که میخواند مرا با انکه میداند گنه کارم!!

دلم گرم است و میدانم بدون لطف او تنهای تنهایم...

ای دوست برایت من خدا را ارزو دارم.



صدای خنده های خدا را میشنوی؟؟

دعایت را شنیده و به انچه محال میپنداشتی میخندد

http://elahi.tabaar.net/files/2011/05/58819186937253295017.jpg



این جملات رو یکی از بهترین دوستانم سحر جان برام فرستاده بود

[ پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:, ] [ 13:13 ] [ hengameh ] [ ]

همه شما حتما این شعر را شندیده یا در جایی خوانده اید:

 آن کس که بداند و بداند که بداند                 اسب شرف از گنبد گردون بجهاند

 آن کس که بداند و نداند که بداند                 بیدار کنیدش که بسی خفته نماند

آن کس که نداند و بداند که نداند                 لنگان خرک خویش به منزل برساند

آن کس که نداند و نداند که نداند                  در جهل مرکب ابدالدهر بماند

شاعر: ابن یمین 

اما در دنیای امروز و در اطراف ما در بیشتر اوقات وضع جور دیگری است:

آنکس که بداند و بداند که بداند                      باید برود غازبه کنجی بچراند

آنکس که بداند و نداند که بداند                      بهتر برود خویش به گوری بتپاند

آنکس که نداند و بداند که نداند                      با پارتی و پول خر خویش براند

آنکس که نداند و نداند که نداند                 بر پست ریاست ابدالدهر بمان

[ چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:, ] [ 19:6 ] [ hengameh ] [ ]
دوست نوشت 7

خــــــدايا , خـــطا از مــن است , مـــيدانم



از من که ســـالهاست گـــفته ام " ايـــاک نـــعبد " ,



اما به ديـــگران دل ســـپرده ام



ازمن که سالـــهاست گفـــته ام "ايـــاک نـــستعين ",



امـــا به ديـــگران تکـــيه کرده ام ...



امـــا تـــو رهــــــــــــايــــــم نکـــن

[ سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, ] [ 19:6 ] [ hengameh ] [ ]
خداحافظ

خدا حافظ همین حالا،همین حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام


خداحافظ کمی غمگین،به یاد اون همه تردید


به یاد آسمونی که منو از چشم تو می دید


اگه گفتم خداحافظ، نه اینکه رفتنت ساده است


نه اینکه می­شه باور کرد دوباره آخر جاده است


خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها


بدونی بی تو و با تو همینه رسم این دنیا
 



[ جمعه 17 آذر 1391برچسب:, ] [ 22:38 ] [ hengameh ] [ ]
sms

باران تکراری نمیشود هر وقت بیاید دوست داشتنیست...

تو برای من

بارانی



فراموش کردن تو هنر میخواهد و من بی هنر ترین انسان عالمم...



در سپیده دم عشق کسی متولد شد که صدایش آرامتر از نسیم

نگاهش زیباتر از خورشید

دلش پاک تر از آسمان و

قلبش زلال تر از آب و آن تو بودی بهانه قشنگم برای زندگی


دله من عاطفه را میفهمد به خودم می بالم با کسی سبز تر از عشق رفاقت دارم....

همه ی پل های پشت سرم را خراب کردم از عمد ...

راه اشتباه را نباید بازگشت


در شهری که خورشید را به قیمت شمعی نمیخرند 

پروانه شدن یعنی تباهی

به این زودی نگو دیره

منو دسته خدا نسپار

یه جایی توی قلبت هست که روزی خونه ی من بود

به این زودی نگو دیره

به این زودی نگو بدرود

این روزها تنم گرمی یک آغوش میخواهد با طعم عشق نه هوس

لبانم خیسی لبهای میخواهد با طعم محبت نه شهوت

گیسوانم نوازش دستی را میخواهد با طعم ناز نه نیاز ...


من زانوهایم را به اغوش کشیده بودم وقتی او برای اغوش دیگری زانو زده بود


 

بودم دیدم با دیگران خوشتری رفتم


 حوا که باشی  بعضی ها هوا برشان میدارد که آدم اند؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 


 

آدما بازی کردنو خیلی دوست دارن

اما مهم اینه که بدونی هم بازیشونی یا اسباب بازیشون


باد با چراغ خاموش کاری ندارد.....

اگر در سختی هستی بدان که روشنی...

 


 

به گمانم همان وقتی که سرم به عشق گرم بود زندگی را دستکاری کردند ...وگرنه...نه وقت رفتن تو بود نه پایان من...!


حتی کفش هم اگر تنگ باشد زخم میکند وای به وقتی که دل تنگ باشد...


[ چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:sms, ] [ 20:29 ] [ hengameh ] [ ]
دیگه باورم شده

این سکوت و این هوا و این اتاق .. شب به شب به خاطرم میاردت
توی این خونه هنوزم یه نفر ..  نمیخواد
باور کنه نداردت 

نمیخواد باور کنه تو این اتاق .. دیگه ما با هم نفس نمیکشیم
زیر لب یه عمر میگه با خودش .. ما که از همدیگه دست نمیکشیم 

 

به هوای روز برگشتن تو  .. سر هر راهی نشونه میکشه
با تمام جاده های رو زمین .. رد پاتو سمت خونه میکشه 

من دارم هر روزمو بدون تو .. با تب یه خاطره سر میکنم
با خودم به جای تو حرف میزنم .. خودمو جای تو باور میکنم 

توی این خونه به غیر از تو کسی .. دلشو با من یکی نمیکنه
من یه دیوونم که جز خیال تو .. کسی با من
زندگی نمیکنه 

تو سکوت بی هوای این اتاق .. شب به شب به خاطرم میارمت
خودمم باور نمیکنم ولی .. دیگه باورم شده ندارمت

 

 

[ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, ] [ 20:38 ] [ hengameh ] [ ]
خدا

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه‌های ساده 
تو اضطراب
عشق و گناه بی‌اراده 

بی‌عشق عمر آدم بی‌اعتقاد می‌ره 
هفتاد سال عبادت یک شب به باد می‌ره 

 

وقتی که عشق آخر تصمیمش‌و بگیره 
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره 

ترسیده بودم از عشق، عاشق‌تر از همیشه 
هر چی محال می‌شد، با عشق داره میشه 

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبه‌س 
از لحظه‌های حوا، هوا می‌مونه و بس 

نترس اگر دل تو از خواب کهنه پاشه 
شاید خدا قصه‌تو از نو نوشته باشه

[ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, ] [ 20:37 ] [ hengameh ] [ ]
بی

این روزها "بی" در دنیای من غوغا می کند!

بی کس ، بی مار، بی زار، بی چاره ، بی تاب ، بی دار، بی یار،

بی دل ،بی ریخت، بی صدا ، بی جان، بی نوا،بی حس ، بی عقل

بی خبر، بی نشان ، بی بال، بی وفا، بی کلام ،بی جواب ، بی شمار

بی نفس ،بی هوا ،بی خود، بی داد، بی روح ،بی هدف،بی راه،بی همزبان

بی تو بی تو بی تو.....

مرحوم حسین پناهی

[ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, ] [ 20:29 ] [ hengameh ] [ ]
نوشته یک دوست 4

لطیف تر دل می بندمت و عمیق تر



قسم می خورم...



بر فراز تشویش های من٬



خنجری برنده تر از



تیغ نگاه تو نیست



و غم محضی که به ژرفای جانم فرو می کند ...



بگذار



بساط لاجوردیه چشمانت



هنوز هم



فاتح شهوت دیوانه ی



شعر هایم باشد .......!!!

[ دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, ] [ 19:20 ] [ hengameh ] [ ]
ولی تو.............

 

چه بگویم سخنی نیست میان من و تو

          جای عاشق شدنی نیست میان من و تو

آنقدر درد کشیدم که یعقوب شدم

              مژده ی پیرهنی نیست میان من و تو

سال ها می شود از رفتنتو می گذرد

              …خبر از آمدنی نیست میان من و تو

آنقدر دوست نبودیم که دشمن باشیم

               دشمنی با تو منی نیست میان من و تو

خواستم با تو بگویم که دلم گفت : “بگو…”

                 چه بگویم سخنی نیست میان من و تو

من عاشق چشمان تو بودم تو ولی حیف

                     افتاده به دامان تو بودم تو ولی حیف

یک عمر به من زخم زدی طعنه شنیدم

                         یک عمر پریشان تو بودم تو ولی حیف

هرچند نبودی که بخوانی غزلت را

                            هرچند غزل خوان تو بودم تو ولی حیف

تو منجی دنیای منی عشق منی تو

                               من عاشق چشمان تو بودم تو ولی حیف

[ چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, ] [ 19:21 ] [ hengameh ] [ ]
دکتر شریعتی

میتوان تنها شد


میتوان زار گریست


میتوان دوست نداشت و دل عاشق آدمها را زیر پاها له کرد


میتوان چشمی را به هیاهوی جهان خیره گذاشت


میتوان صدها بار علت غصه دل را فهمید


میتوان بد شد و بد دید و بد اندیشه نمود!


آخرش هم تنها میتوان تنها رفت...


با جهانی همه اندوه و غم و بدبختی...


یادگاری؟ همه جا تلخی و سردی و غرور


فاتحه؟ خوب شد که رفت! عجب آدم بد خلقی بود!


ولی ای کودک زیبای دلم، آن ور سکه تماشا دارد...

[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ] [ 23:34 ] [ hengameh ] [ ]
گریزانم

من گریزانم از این خسته ترین شکل حیات

و از این غربت تلخ

که به اجبار به پایم بستند

می گریزم از شب

می گریزم از عشق

و تو ای پاک ترین خاطره ها

همه جا در پی تو می گردم.....!!!

[ پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ] [ 23:23 ] [ hengameh ] [ ]

دریافت کد پرواز حباب ها