مهم نیست.................

  هر چـــه گفتـــم.. گفتــی برایـــت مهـــم نیســـت..!

  آری.. بـــرای مـــن هـــم مهـــم نیســت .. چـــه میشـــود ...؛

  بــه همــه ی بــــاورهــــایـــم سوگنـــد هیــــچ چیــــزی برایــــم مهــــم نیســــت !

  فـــــرامـوشــــت نمیکنـــم ..

  یک کــــلام !

  و ایــــن یعنـــی ..

  نهایـــت خوشبختـــی بـــا خیــــــــال ِ تــــو !!

 

 

[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, ] [ 10:45 ] [ hengameh ] [ ]
زندگی

 

چرا از یاد نمی روی

                   دلم زندگی میخواهد...

 

 

 

[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, ] [ 10:42 ] [ hengameh ] [ ]
عکس2

[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, ] [ 1:56 ] [ hengameh ] [ ]
عکس1

[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, ] [ 1:56 ] [ hengameh ] [ ]
خسته

 

 

  از مــــن نرنــج !

  من نه مغـــرورم ؛

  و نه بی احســاس ....

  فقط دل خستـــه ام !

  دل خستـــه از اعتمـــادی بیجا

[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, ] [ 1:51 ] [ hengameh ] [ ]
تو

همـــه ســــراغِ تـــو را ..

 

   از شعــــرهـــای مـــــــن مــی‌گیـــــرنـد  ..

   حـــال آن‌کــه مـــــن هنــــــوز خـــــودم تـــــو را نـــدیـــده‌اَم

 

 

[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, ] [ 1:15 ] [ hengameh ] [ ]
دل بریدن

 

نباید به پشت سرت نگاه کنی

 دل بریدن که دیدن ندارد

[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, ] [ 1:3 ] [ hengameh ] [ ]
برو

 

 

گاهــــی وقتا توی رابــــطه ها نیــــازی نیســــت طرفت بهــــت بگه بــــرو ..

همین کهــــ  دیگه لا به لای حــــرفاش دوستــــت دارم نباشهــــ ..

همیــــن که بود و نبــــود رابطتون دیگــــه واسش فرقی نکنهــــ ..

همیــــن که حضور دیــــگران توی زندگیــــش پر رنگ تر از بــــودن تو باشهــــ ..

هزار بار سنــــگین تر از کلمهــــ ی ( بــــرو ) واست معنا پیــــدا می کنه

پس برو قبــــل از این که ویرون تــــر از اینی که هــــستی بشی ...........

 

 

[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, ] [ 1:54 ] [ hengameh ] [ ]
مشترک مورد نظر

رد تماس  ...  

دوباره زنگ میزنم و

 رد میکنی تماسمو

دوباره بستی چشماتو

 ندیدی التماسمو

صد بار دیگه میگیرم

 شمارتو تا برداری

بی معرفت اصلا مگه

 از حال من خبر داری

به خدا دارم میمیرم

انقد نزار سر به سرم

بدون اگه بمیرم هم

 محاله از تو بگذرم

تورو خدا بردار یه بار

 که بشنوم صداتو من

نبند به روم چشماتو تا

 ببینم نگاه تو من


مشترک مورد نظر خاموش میباشد بهانه است

مشترک مورد نظر قصد فراموشی دارد

[ پنج شنبه 30 شهريور 1391برچسب:, ] [ 1:34 ] [ hengameh ] [ ]
سکوت

 

 

 

حرفی نیست...
خودم
سکوتت را معنی می کنم!
کاش می فهمیدی،
گــــــــــاهي....همین
نگــــاه ســـــــــــــــــــردت...
روي
زمستان را هم كم مي كنـــــــــد....

 

[ سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, ] [ 16:30 ] [ hengameh ] [ ]
قصه ها

بزرگ که میشوی
غصه هایت زودتر
از خودت قد میکشند..
دردهایت نیز..
غافل از انکه لبخندهایت را
در البوم کودکی ات
جا گذاشته ای

[ سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, ] [ 16:25 ] [ hengameh ] [ ]
روزمون مبااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارک

 

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

به همه دخترای گل

روزتون مبببببببببببببباااااااااااااااااااااااااااااااارررررررررررررررررررررررررررررک

میلاد حضرت معصومه رو به همتون تبریک میگم

[ سه شنبه 28 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:6 ] [ hengameh ] [ ]
گریه

 

چرا گریه کنم وقتی باران ابهت اشکهایم را پاک کرد و سرخی گونه هایم را به حساب روزگار ریخت.

چرا گریه کنم وقتی او بغض عروسکی دارد و همیشه این منم که باید قطره قطره بمیرم.

چرا گریه کنم وقتی بر بلندی این ساده زیستن زیر پا له شده ام.

چرا گریه کنم وقتی باد بوی گریه دارد و برگ بوی مرگ.

چرا گریه کنم وقتی عاشق شدن را بلد نیستم تا به حرمت اندک سهمم از تو اشک بریزم.

چرا گریه کنم وقتی تبسم نگاهت زیبا ترشده  است با نبودن من

چرا گریه کنم وقتی خودت خواستی نباشم

چرا گریه کنم وقتی تو گریه نمیکنی؟؟؟؟؟؟!!!!

 

[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, ] [ 15:12 ] [ hengameh ] [ ]
غرور

 

 

محکم تر از آنم که برای تنها نبودنم

 

 

 آنچه را که اسمش غرور گذاشته ام

 

 

         برایت به زمین بکوبم

 

 

احساس من قیمتی داشت

 

 

 که تو برای پرداخت آن فقیر بودی

[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, ] [ 12:43 ] [ hengameh ] [ ]
خدام تنهاست

سلام

تاحالا شده از کسی دلگیر باشید که هرگز انتظارشو نداشتید ناراحتتون کنه .من دلگیرم خستم خیلی خسته کسی بهمم ریخته که میخواستم دنیامو با هاش بسازم

آدمک اخردنیاست ، بخند

 

آدمک مرگ همین جاست ، بخند

 

 

دست خطی که تو را عاشق کرد

 

شوخی کاغذی ماست ، بخند

 

آدمک خرنشوی گریه کنی

 

کل دنیا سراب است ، بخند

 

آن خدایی که بزرگش خواندی

 

بخدا مثل توتنهاست ، بخند

 

[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, ] [ 12:29 ] [ hengameh ] [ ]
چترو باران

؟  اولین روز بارانی را به خاطر داری
غافلگیر شدیم
چتر نداشتیم
خندیدیم
دویدیم

 به شالاپ شلوپ‌های گل آلودعشق ور زیدیم 

دومین روز بارانی چطور؟
پیش‌بینی‌اش را کرده بودی
چتر آورده بودی
من غافلگیر شدم
سعی می‌کردی من خیس نشوم
و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود

سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد میکند
حوصله نداشتی سرما بخوری
چتر را کاملاً بالای سر خودت گرفتی
و شانه راست من کاملا خیس شد

و چند روز پیش را چطور؟
به خاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی
و مجبور بودیم برای اینکه پین‌های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر برویم

 

فردا دیگر برای قدم زدن نمی‌آیم.
تنها برو

[ یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:, ] [ 12:37 ] [ hengameh ] [ ]
کاش میفهمیدی

دلم می خواهد باشی كنار تمام لحظه های بی كسی ام...

 دلم می خواهد برای گرفتن دستان مهربانت به دنبال ثانیه ها نباشم...

 دلم می خواهد تمام لحظه های بودنم را با تو پر كنم...

چگونه فریاد برآورم كه نمی توانم بی تو....

دلم می خواهد لحظه های گریه ام را تو مرهم باشی...

دلم می خواهد دست های خسته ام را تو پناه باشی ...

دلم می خواهد در تب و تاب كوچه پس كوچه های زندگیم تو یاورم باشی...

دلم می خواهد سر در آغوش تو بگذارم و از این همه فاصله فرار كنم....

كاش می فهمیدی وقتی در حصار محدودیت های دیوانه كننده ی زندگی اسیر می شوم چگونه بال رهایی را دست های تو قرار می دهم و به مدد رویای حضورت زندان غم را می شكنم...

كاش می فهمیدی...

[ شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, ] [ 10:52 ] [ hengameh ] [ ]
او

 

 

 

میدانی ؟!

 

به رویت نیاوردم !

 

از همان زمانی که ” تو

 

به ” من

 

 

گفتی ” شما

فهمیدم پای ” او ” در میان است

 

[ شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, ] [ 10:43 ] [ hengameh ] [ ]
تنهایی


هیچ وقت نفهمیدم چرا

 

 

درست همان کسی که فکر میکنی

 

 

با همه فرق دارد

 

 

یک روز مثل همه

 

تنهایت می گذارد؟

 

[ شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, ] [ 10:42 ] [ hengameh ] [ ]
کودک من

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟
روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.
تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.
آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود. گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟
فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکث کرد.
بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.

 


ادامه مطلب
[ شنبه 25 شهريور 1391برچسب:, ] [ 10:34 ] [ hengameh ] [ ]
بعضی وقتا

 

بعضــــے وقتــــا هستــــ کــــه دوس دارے يکــــے کنــــارتــــ بــــاشــــه...


محکــــمـ بغلــــت کنــــه...


بــــذاره اشکـــ بــــريــــزے تــــا سبکــــ بشــــے...


بعــــد آرومـ تــــو گــــوشتــــ بگــــه:


ديوونه چِته؟ مَن کِه باهاتَم!

 

[ جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, ] [ 19:23 ] [ hengameh ] [ ]
باور زن

 

 

براے باور یڪ زن بہ زیبایشـ نگاهـ نڪنید


در آغوششـ بگیرید
 

بہ صداے قلبشـ گوشـ ڪنید
 

دستشـ را بگیرید
 

و تمامـ خیاباטּ را کنارشـ مردانہ قدمـ بزنید
 

 

[ جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, ] [ 19:17 ] [ hengameh ] [ ]
دخترک


دیشب گرسنه بود دختری که مرد و همسایه اش زیارتش قبول...دیشب از سفر رسید مکه رفته بود!!

(ممنون ندا جان)

[ جمعه 24 شهريور 1391برچسب:, ] [ 19:14 ] [ hengameh ] [ ]
پیامک خداحافظی

ترا از دور می بوسم به چشمی تر خداحافظ
مرا باور نکردی می روم دیگر خداحافظ
مرا لایق ندیدی تا بپرسی حال و روزم را
برو با دیگران ای بی وفا دلبر خداحافظ
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
واپسین لحظه دیدار ، منو دست گریه نسپار ، توی تردید شب خدا نگهدار ،

اگه خوابم اگه بیدار ، تو ی این فرصت تکرار ، بگو عاشقی برای آخرین بار


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, ] [ 18:2 ] [ hengameh ] [ ]
داراو ندار

يه نفر خوابش مياد و واسه ي خواب جا نداره

يه نفر يه لقمه نون براي فردا نداره

يه نفر مي شينه و اسکناساشو مي شمره

مي خواد امتحان کنه که تا داره يا نداره

يه نفر از بس بزرگه خونشون گم مي شه توش

اون يکي اتاقشون واسه همه جا نداره

بابا مي خواد واسه دخترش عروسک بخره

انتخابم مي کنه ، پولشو اما نداره

يکي دفترش پر از نقاشي و خط خطيه

اون يکي مداد براي آب و بابا نداره

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:57 ] [ hengameh ] [ ]
بها


پس از زندگی که کردم و  فکر می کردم آبرومندانه بود و زمان زیستن روی زمین برایم پایان یافته بود. اولین چیزی را که به یاد می آورم این بود که روی نیمکتی در اتاق انتظار نشسته بود ، اتاقی که فکر می کنم دادگاه بود. درها باز شدند و من به درون اتاق راهنمایی شدم تا پشت میز دفاع بنشینم.

به اطاف نگاه کردم و" شاکی" را دیدم او آدمی با نگاهای شرور بود که به من با خشم و غضب خیره شده بود به راستی او شرورترین کسی بود که تا به حال دیده بودم.
نشستم، به سمت چپ نگاه کردم، وکیلم را دیدم، مردی مهربان با نگاههای آرام بود که ظاهرش آنچنان آشنا بود که گویی او را می شناختم. درى در گوشه ی اتاق با حركتى باز شد و قاضى در ردایی بلند ظاهر شد. حضورى پرهیبت داشت كه به حق، سزاوارآن بود. هنگامى كه در اتاق قدم ميزد نميتوانستم چشم از او بردارم.
وقتى كه پشت ميز نشست گفت: "خوب، شروع ميكنيم." 
شاكى بلند شد و گفت: "اسم من شيطان است و اكنون اينجا هستم كه به شماها بگويم چرا اين زن جهنمی است. " او دروغ هايى كه من گفته و چيزهايى كه دزدیده بودم را بيان كرد و در مورد اشخاصى كه من در گذشته فریبشان داده بودم صحبت
كرد.

 

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:42 ] [ hengameh ] [ ]
ای دبستانی ترین احساس من

 

 

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند


درس‌های سال اول ساده بود
آب را
بابا به سارا داده بود

 

  درسپند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ

 

روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است



کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود

 

 


با وجود سوز وسرمای شدید
ریز
علی پیراهن از تن میدرید



ادامه مطلب
[ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:42 ] [ hengameh ] [ ]
کلبه

 

تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، او با بيقراری به درگاه خداوند دعا می‌كرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقيانوس چشم می‌دوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی‌آمد.

سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود، بدترين چيز ممكن رخ داده بود، او عصباني و اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:25 ] [ hengameh ] [ ]
دله حسن

 

سخت آشفته و غمگین بودم… 

 به خودم می گفتم: 

بچه ها تنبل و بد اخلاقند 

دست کم میگیرند 

 

درس ومشق خود را…

 

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم 

 و نخندم اصلا 

تا بترسند از من 

و حسابی ببرند 

 

خط کشی آوردم،

 

 

درهوا چرخاندم...

 

 چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید 

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید ! 

اولی کامل بود، 

دومی بدخط بود 

 

بر سرش داد زدم...

 

 

سومی می لرزید...

 

 

خوب، گیر آوردم !!!

 

 

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:25 ] [ hengameh ] [ ]
و عشق...

 

 

زنی از خانه بیرون امد وسه پیرمردرا با چهره های زیبا جلوی در دید.به انها گفت:((من شما را نمیشناسم ولی فکرمی کنم گرسنه باشیدبفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم))

انها پرسیدند:(( ایا شوهرتان خانه است؟ ))

زن گفت:((نه او به دنباله کاری بیرون از خانه رفته))

انها گفتند:(( پس ما نمیتوانیم داخل شویم منتظر میمانیم))

عصر وقتی شوهر به خانه برگشت زن تمام ماجرا را برای شوهرش تعریف کرد .

 


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 23 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:21 ] [ hengameh ] [ ]
دسته گل

        

پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود

دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت

وقتی به ايستگاه رسيدند، پيرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت

می دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم مي گويم كه دادم شان به تو

گمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد

كه از پله‏ های اتوبوس پايين می رفت و وارد قبرستان كوچك شهر می شد

[ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, ] [ 12:31 ] [ hengameh ] [ ]
قمیشی

دو دریچه دو نگاه دو پنجره، دو رفیق دو هم‌نشین دو حنجره

دو مسافر تو مسیر زندگی، دو عزیز دو همدم همیشگی

با هم از غروب و سایه رد شدیم، قصۀ‌ عاشقی رو بلد شدیم
فکر می‌کردیم آخر قصه اینه، جز خدا هیچ‌کی ما رو نمی‌بینه

دو غریبه دو تا قلب در به در، دو تا دلواپس این چشمای تر
دو تا اسم دو خاطره دو نقطه‌چین، دو تا دور افتادۀ تنهانشین

عاقبت جدا شدن دستای ما، گم شدیم تو غربت غریبه‌ها
آخرِ اون همه لبخند و سرود، چشم پُر حسادت زمونه بود

دو غربیه دو تا قلب در به در، دو تا دلواپس این چشمای تر
دو تا اسم دو خاطره دو نقطه‌چین، دو تا دور افتادۀ تنهانشین

 

[ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, ] [ 12:3 ] [ hengameh ] [ ]
عاشق نیستم

 

من نه عاشقم ونه محتاج نگاهی که بلغزد برمن .


من هستم و یک حسه غریب که به صد عشق و هوس می ارزد.


من نه عاشقم ونه دلداده به گیسوی بلند ونه آلوده به افکاره پلید .


من به دنباله نگاهی هستم که مرا از پس دیوانگی میفهمد

 

[ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, ] [ 12:7 ] [ hengameh ] [ ]
فرصت اخر

منو حالا نوازش کن که این فرصت نره از دست

شاید این اخرین باره که این احساس زیبا هست

منو حالا نوازش کن همین حالا که تب کردم

اگه لمسم کنی شاید به دنیای تو برگردم

هنوزم میشه عاشق بود

توباشی کاره سختی نیست

بدونه مرز با من باش

اگر چه دیگا وقتی نیست

نبینم این دمه رفتن تو چشمات غصه بنشینه

همه اشکاتو میبوسم

میدونم قسمتم اینه

 6/دی/89

[ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:51 ] [ hengameh ] [ ]
بابای گلم

انشا شدم بیست بابای گلم


موضوع:کسی که نیست بابای گلم


دیشب زن همسایه به من گفت یتیم


معنای یتیم چیست؟بابای گلم

[ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:44 ] [ hengameh ] [ ]
همسر من

 

وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد،
دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی
مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در
ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به
نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟
از جواب دادن به سوالش سر باز زدم. این باعث شد عصبانی شود. ظرف غذایش را
به کناری پرت کرد و سرم داد کشید، تو مرد نیستی! آن شب، دیگر اصلاً با هم
حرف نزدیم. او گریه می‌کرد. می‌دانم دوست داشت بداند که چه بر سر
زندگی‌اش آمده است. اما واقعاً نمی‌توانستم جواب قانع‌کننده‌ای به او
بدهم. من دیگر دوستش نداشتم، فقط دلم برایش می‌سوخت.
با یک احساس گناه و عذاب وجدان عمیق، برگه طلاق را آماده کردم که در آن
قید شده بود می‌تواند خانه، ماشین، و 30% از سهم کارخانه‌ام را بردارد.
نگاهی به برگه‌ها انداخت و آن را ریز ریز پاره کرد. زنی که 10 سال زندگیش
را با من گذرانده بود برایم به غریبه‌ای تبدیل شده بود. از اینکه وقت و
انرژیش را برای من به هدر داده بود متاسف بودم اما واقعاً نمی‌توانستم به
آن زندگی برگردم چون عاشق یک نفر دیگر شده بودم. آخر بلند بلند جلوی من
گریه سر داد و این دقیقاً همان چیزی بود که انتظار داشتم ببینم. برای من
گریه او نوعی رهایی بود. فکر طلاق که هفته‌ها بود ذهن من را به خود مشغول
کرده بود، الان محکم‌تر و واضح‌تر شده بود.
روز بعد خیلی دیر به خانه برگشتم و دیدم که پشت میز نشسته و چیزی
می‌نویسد. شام نخورده بودم اما مستقیم رفتم بخوابم و خیلی زود خوابم برد
چون واقعاً بعد از گذراندن یک روز لذت بخش با معشوقه جدیدم خسته بودم.
وقتی بیدار شدم، هنوز پشت میز مشغول نوشتن بود. توجهی نکردم و دوباره به
خواب رفتم.


ادامه مطلب
[ چهار شنبه 22 شهريور 1391برچسب:, ] [ 11:32 ] [ hengameh ] [ ]
مستی

 

 

 


 

شرابــــــــــــــ همـــــــــــــــــــ …
به مستیــــــــــــــــ ام حسادتـــــــــــــــــ می کند…
آنگــــــــــــــاه که خمـــــــــــــــــــــار یک لحظهــــــــــــــ…
دیدنــــــــــــــــــــــ تو میــــــــــــــــــــ شومــــــــــــــــــــــــــــــ…

[ دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:32 ] [ hengameh ] [ ]
دله سنگ

 

 

تو مــــــــــرا آنقدر آزردي .. که خودم کوچ کنم از شهرتــــــــــ ..

بکنم دل ز دل چون سنگتـــــــــــ .. تو خيالتـــــــــــــ راحتـــــــــــ ..

مي روم از قلبت .. مي شوم دورترينـــــــــــــــــ خاطره در شب هايت

تو به من مي خندي ..و به خود مي گويیـــــ:

باز مي آيد و مي سوزد از اين عشق ولي .. بر نمي گردم نه! مي روم آنجاييــــــــــ

که دلي بهر دليـــــــــــ تب دارد ..عشق زيباست و حرمت دارد .. تو بمان ..

دلت ارزاني هر کســــــــــــــــــــــــــ که دلش مثل دلتسرد و بي روح شده است ..

سخت بيمار شده است .. تو بمانـــــــــــــــــ در شهرتـــــــــــــــــ!!!

 

 

[ دو شنبه 20 شهريور 1391برچسب:, ] [ 17:14 ] [ hengameh ] [ ]

[ دو شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, ] [ 2:52 ] [ hengameh ] [ ]

[ دو شنبه 19 شهريور 1391برچسب:, ] [ 2:47 ] [ hengameh ] [ ]

دریافت کد پرواز حباب ها