sms

 ولنتاین (25 بهمن ماه ) یا سپندرمذگان (29 بهمن ماه ) ؟؟؟................ ؟؟؟ ولنتاین روز عشاق غربی و سپندرمذگان روز عشاق ایرانی ............. ( ایران باستان.......... حتی قدیمی تر و تاریخی تر از ولنتاین ) کدامیک را انتخاب می کنید ؟؟؟ ......... ؟؟؟ 25 بهمن یا 29 بهمن روز عشاق را جشن می گیرید ؟؟؟

 


ادامه مطلب
[ سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, ] [ 13:37 ] [ hengameh ] [ ]
سپندارمذگان

اینک زمین را می‌ستاییم؛

زمینی که ما را در بر گرفته است.

ای اََهوره‌مَزدا !

زنان را می­ستاییم.

زنانی را که از آن ِتو به شمار آیند

و از بهترین اَشَه برخوردارند، می‌ستاییم.

اوستا - یسنا ۳۸ - بند ۱

کمتر کسی است که بداند در ایران باستان، نه چون رومیان از 3 قرن پس از میلاد- که از 20 قرن پیش از میلاد- روزی موسوم به روز عشق وجود داشته است. جالب است بدانید که این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با ۲۹ بهمن، یعنی تنها ۴ روز پس از ولنتاین فرنگی! این روز سپندارمذگان یا اسفندارمذگان نام داشته است. فلسفه بزرگداشت این روز به عنوان “روز عشق” به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را 30 روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. روز پنجم سپندار مذ بوده است. سپندارمذ لقب ملی زمین یعنی گستراننده، مقدس و فروتن است. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را به عنوان نماد عشق می پنداشتند.

در باور ایرانى مرد داراى قدرت مردانگى و تفکر و خردورزى بیشترى است، در برابر آن زن نیز داراى مهر ورزى، عشق پاک، پاکدامنى و از خودگذشتگى فراوان ترى است که هر یک از این دو به تنهایى راه به جایى نبرده و حتى روند پویایى گیتى را هم به ایستایى مى کشانند. اگر مردان بدنه هواپیماى خوشبختى اند، زنان موتور آن اند که پیکره بى موتور و موتور بى بدنه هیچ کدام به تنهایى به اوج سعادت نمى رسند بلکه ذره اى حرکت و جنبش هم برایشان ناممکن است. اشوزرتشت خوشبختى بشر را وابسته به میزان دانش و خرد انسان مى داند نه جنسیت و قومیت و رنگ و نژاد و از دیدگاه وى همه انسان ها _ همه زنان و مردان _ داراى حقوق برابرند. او دختران را در گزینش همسر آزاد شمرده و عشق پاک و دانش نیک را دو معیار اصلى مى داند و خوشبختى همسران جوان را در زندگى زناشویى در این مى داند که هر یک بکوشند تا در راستى از دیگرى پیشى جویند.

امشاسپند سپندارمذ، نگهبان و ایزدبانوی زمین ِسرسبز و نشانی از باروری و زایش است. جشن سپندارمذگان یا اسفندگان، روز گرامیداشت زنان در ایران باستان بوده و این روز به نام «مرد‌گیران» یا «مژدگیران» یا «مزدگیران» (=هدیه گرفتن از مردان) نیز در ادبیات فارسی به کار رفته است.

گردیزی در کتاب زین­الاخبار نیز درباره­ واژه­ «مردگیران» اشاره کرده ­است که از این جهت این جشن را مردگیران می­گفتند که زنان به اختیار خویش و با آزادی، شوی و مرد زندگی خود را برمی­گزیدند.سپندار مذگان جشن زمین و گرامی‌داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می‌کردند. در این روز زنان به شوهران خود با محبت هدیه می‌دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می‌کردند.

[ سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:ولنتاين ايران, ] [ 13:31 ] [ hengameh ] [ ]
چادر من

چادر یعنی من زنم ، به من احترام بزار ...!

چادر یعنی به راحتی نمیتونی منو به دست بیاری ...!
چادر یعنی به طرز فکرم اهمیت بده نه به اندامم...!
چادر یعنی من فقط برای یک نفرم ...!


چادر یعنی هیچ وقت اجازه نمیدم مرز بین ما شکسته بشه...!



چادر یعنی امام زمان, هنوز کسایی هستن که منتظرت موندن...!

 

 

چادر یعنی من هنوز دنبال لذتم ( اما از نوع بهشتی)
چادر یعنی من میتونم خلاف جهت آب شنا کنم ...!
 
چادر یعنی انتهای یک نگاه هرزه ...!
 
چادر یعنی شاید هیچ وقت نفهمی من چی میگم ...!


مهندسی معکوس 2سیّده تاخدا

 

[ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, ] [ 12:37 ] [ hengameh ] [ ]
چادر

 

این مطلب رو یه خواهر محترمی که از بی حجابی به حجاب رسیدن،
چند وقت پیش ایمیل کرده بودن که اینجا میذارم:
نمی دانید ; واقعا نمی دانید ; چه لذتی دارد وقتی سیاهی چادرم ،
دل مردهایی که چشمشان به دنبال خوش رنگترین زن هاست را میزند.

نمی دانید چقدر لذت بخش است وقتی وارد مغازه ای میشوم و می پرسم
 
;آقا!اینا قیمتش چنده؟وفروشنده جوام را نمی دهد ;دوباره می پرسم:آقا اینا چنده؟
 
فروشنده محو موهای مش کرده زن دیگری است و حالش دگرگون است،ومن را اصلا نمی بیند.
 
باز هم سوالم بی جواب می ماند و من خوشحال،از مغازه بیرون می آیم.

نمی دانید ; واقعا نمی دانید ; چه لذتی دارد وقتی مردهایی که به خیابان می آیند تا لذت ببرند،
 
ذره ای به تو محل نمی دهند.

نمی دانید ; واقعا نمی دانید ; چه لذتی دارد وقتی شاد و سر خوش ،
 
در خیابان قدم می زنید در حالی که دغدغه این را ندارید که شاید گوشه ای از زیبایی هایتان ،
 
پاک شده باشد و مجبور نیستید خود را با دلهره ،به نزدیکترین محل امن برسانید تا هر چه زودتر،
 
زیبایی تان را کنترل کنید ;زیبایی از دست رفته تان را به صورتتان باز گردانید و خود را جبران کنید.

نمی دانید ; واقعا نمی دانید ; چه لذتی دارد وقتی در خیابان و دانشگاه و …
 
را می روید و صد قافله دل کثیف، همراه شما نیست.

نمی دانید ; واقعا نمی دانید ; چه لذتی دارد وقتی جولانگاه نظرهای ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید.

نمی دانید ; واقعا نمی دانید ; چه لذتی دارد وقتی کرم قلاب ماهی گیری شیطان
 
برای به دام انداختن مردان شهر نیستید.

نمی دانید ; واقعا نمی دانید ; چه لذتی دارد وقتی می بینی که می توانی اطاعت خدایت را بکنی،
 
نه هوایت را.

نمی دانید ; واقعا نمی دانید ; چه لذتی دارد وقتی در خیابان راه می روید ;
 
در حالی که یک عروسک متحرک نیستید ;یک انسان رهگذرید.

نمی دانید;واقعا نمی دانید چه لذتی دارد این حجاب!
خدایا !لذتم مدام باد.
افسران - نمی دانید;واقعا نمی دانید چه لذتی دارد این حجاب!
 
مهندسی معکوس 2سیّده تاخدا

 

 

[ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, ] [ 12:25 ] [ hengameh ] [ ]
چند جمله2

 

وقتي چشمــانم را روي هم ميگذارم ،

 خوابـــــــ مـــرا نميبرد ،

تـــو را مي آورد ،

از مــيـــانــــ فــرسـنـگــهــا فــاصــلــــه !


دلـيــل ســرگــيــجــه هــایم

چرخش کـــره زمــيــن نـيــسـتـــــــ

چرخش 180 درجــه ايــه آدماست . . .

 

-  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -


در کودکيـــــ در کـــدام بازي ، راهــتـــــــ نــدادند

که امــــروز ، اينقدر ديــوانـــه وار،

تشنه ي "بـــــازي کـــــردن " با آدم هايي؟!

 


دلتنــــــگ نشــــدي ببيــــــني

چـــــگونه خوبتـــــرين خــــاطره هــــــا

بي رحــــــم ترينــــــشان مي شــــــود

-  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -

 

 عطر هاي گــــرانـــــ قــيــمــتــو ولــــ كــــن !

آدم بــايـــد بـــوي اعـــتــمـــاد بــده . . . 

-  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -  -

ايــنــجــا بـــدونــــــ تـــو

خورشيد همين لــامـپـــــ سقفي ست

قرص ِ صورتت که جلوي چشــم هايم را بـگيـــرد

زلزله از شــانـــــه هايم شروع مي شود

اينجـــا بدونــ تــــو ...

ايــنــهــا بـــلايـــاي طــبــيــعي انـــد . . .

در ایــنــــ شـــبــــــ هـــایـ بــارانـــیـــــــ

غــــــم انگيز است تنـــــــهايــــــيـــ

بـــــــه امـــــــيد نگـــــــاهي تلــخ ، که مي آيـــــي

به احســــاست قســــــم يــــکــــ شب

دلم مي ميرد از حســرتــــــ

و مـــن آهــستــهـ مـيــگــويــم :

تــــــو هــــــــم ديـــــگر نمي آيــــيـــــــ

 

[ یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, ] [ 23:13 ] [ hengameh ] [ ]
new message


تــاريـکيـــ اتــاقــم شــکــســتــه مــي شــود

 بــا نــوري ضــعـيـفـــــ

لرزشي روي مــيـــز کــنــار تختــم ميفتد ..

يــه زمـانيـــ عــاشــق ايـــن صــدا بــودم امـــا ...

چشــم هـــايــم را مــيــمــالــم

new message

تا لــود شــود آرزو مي کنم ...

 کاشـــ تـــو بــاشـي . . .!

ســکــوتـــــ مي کنم...

 آرزوي بـيــــ جـــايـيــــ بــود . . .

[ یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, ] [ 23:13 ] [ hengameh ] [ ]
چند جمله

رنـــــگـــيــنــــــ كــمــانــــــ را كه ميـبـيـنـم

 چــهـــره اتــــ در ذهنم نمــايــانــــ مي شود...

زيبــايــيش كــه نـــه...!

رنـگــارنــگـــــ بــودنش شبيه تـــوســت...!

 -  -  -  -  -  -  -  -  -  -


كسي كه تــنِ تــنـــ فــروشـانــ را

 

 بـه تـنـهــايــيــــ تــرجـيـح مي دهد...

هــمــانــــ بــهــتــر كــه او را به مــن ترجيح دهد...

 -  -  -  -  -  -  -  -  -  -

 


ديــگــر بـــس اســـتـــــــ

اين هـمـه انـتـظـار كشيدم چــه شــــد؟

ايـنــــ بـــار مــيــخــواهـــم دســـتـــــــ بكشم...

آري از تـــــو...!

 


خوابـــــــــــــــــيد…

بدون ” شب بخير ”

شايد مي دانست بي او

هيچ ساعتي از زندگي ام

به خير نيست…

 

مــســتــنـــد راز بــقـــا نــميـــ خــواهـيــم . . .

مستندي از بقــايــاي انسانــيت بسازيد

 اگر میــتـونیـد...!

 

 -  -  -  -  -  -  -  -  -  -

 


به کلاغها بگوييد:

قصه ي مــن اينــجـــا تــــــمــــــــام شــــد

 يکي بــود و نـبــود مــرا با خـــود برد . . .

 


نــگــاهــــم کــــرد پــنــداشتــم دوسـتــم دارد

نگاهــم کرد دلــــ بـــه او بستم. . .

نـــ ـگــ ـاهــ ـم کــــ ـرد . . .

و بعدها فهميدم که فــقــطـ نــگـاهـم مــیـکرد . . .

[ یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:عاشقانه,عارفانه, ] [ 23:2 ] [ hengameh ] [ ]
صبر خدا

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

همان یک لحظه ی اول

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی

به روی یکدگر، ویرانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین

زمین و آسمان را

واژگون مستانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان

هزاران لیلی نازآفرین را کو به کو

آواره و دیوانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

چرا من جای او باشم

همین بهتر که او جای خود بنشسته و تاب تماشای زشتکاری های این مخلوق را دارد

وگرنه من به جای او بودم

یک نفس کی عادلانه سازشی

با جاهل و فرزانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

عجب صبری خدا دارد...

[ یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, ] [ 22:46 ] [ hengameh ] [ ]
دوستانم

اسمش را ميگذاريم : دوست مجازی اما آنسو يك آدم حقیقی نشسته است . . .

خصوصياتش را كه نميتواند مخفی كند . . .

وقتي دلتنگی هايش را مينويسد وقت ميگذارد برايم . . .

وقت ميگذارم برايش . . . نگرانش ميشوم . . .  دلتنگش ميشوم . . .

وقتي در صحبت هايم ،‌ به عنوان دوست ياد ميشود . . .

مطمئن ميشوم كه حقيقی ست ، هر چند كنار هم نباشيم . . .

من برايش سلامتی و شادی آرزو دارم هر كجا كه باشد . . .

♥♥♥ همه شما دوستانم در دنيای مجازی  رو دوست دارم ♥♥♥

[ یک شنبه 15 بهمن 1391برچسب:, ] [ 12:48 ] [ hengameh ] [ ]
گريه

 

گریه نمی‌کنم نه اینکه سنگم .. گریه غرورم‌و بهم می‌زنه
مرد برای هضم دلتنگی‌هاش .. گریه نمی‌کنه قدم می‌زنه

گریه نمی‌کنم نه اینکه خوبم .. نه اینکه دردی نیست نه اینکه شادم
یه اتفاق نصفه نیمه‌ام که .. یهو میون زندگی افتادم

 

یه ماجرای تلخ ناگزیرم .. یه کهکشونم ولی بی‌ستاره
یه قهوه که هرچی شکر بریزی .. بازم همون تلخی ناب‌و داره

اگه یکی باشه من‌و بفهمه .. براش غرورم‌و بهم می‌زنم
گریه که سهله زیر چتر شونش .. تا آخر دنیا قدم می‌زنم
 

 

 

[ شنبه 14 بهمن 1391برچسب:, ] [ 1:1 ] [ hengameh ] [ ]
خدا و گنجشك

عکسی از چشم خدا

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .

فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:


می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که

دردهایش را در خود نگاه میدارد

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.

فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،

گنجشک هیچ نگفت و

خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.

گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.

تو همان را هم از من گرفتی.

این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟

و سنگینی بغضی راه کلامش بست

سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو

از کمین مار پر گشودی.

گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.

خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به

دشمنی ام برخاستی!

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.

ناگاه چیزی درونش فرو ریخت , های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...

جائی در پشت ذهنت به خاطر بسپار ، که اثر انگشت خداوند بر همه چیز هست

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, ] [ 23:43 ] [ hengameh ] [ ]
دستان خدا

 

شبا وقتی که بیداری .. خدا هم با تو بیداره 
تا وقتی که نخوابی تو .. ازت چش ور نمیداره 

خدا می‌بینه حالت رو .. خدا میدونه حست رو 
از اون بالا میاد پایین .. خدا می‌گیره دسِت رو 

 

خدا میدونه  تو قلبت .. چه اندازه تو غم داری 
خدا میدونه تو دنیا .. چه چیزی رو تو کم داری 

خدا نزدیک قلب توست .. با یک آغوش وا کرده 
نذار پلک‌هاتو روی هم .. اگه قلبت پره درده 

خدا رو میشه حسش کرد .. توی هر حالی که باشی 
فقط  باید تو  با یادش .. توی هر لحظه همراشی 

مجتبی هلالیان

 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:, ] [ 23:48 ] [ hengameh ] [ ]

آیینــــه پرسیـــد که چـــرا دیـــر کـــرده اســـت؟

نکنـــد دل دیگـــری او را اســـیر کـــرده اســـت

خندیـــدم و گفتـــم او فقـــط اســـیر مـــن اســـت

تنـــها دقایقـــی چنـــد تاخیـــر کـــرده اســـت

گفتـــم امـــروز هـــوا ســـرد بـــوده اســـت

شاید موعـــد قـــرار تغییـــر کـــرده اســـت

خندیـــد به سادگـــی ام ایینـــه و گـــفت

احســـاس پاک تـــو را زنجیـــر کـــرده اســـت

گفتـــم از عشـــق من اینچنیـــن سخـــن مگـــوی

گفـــت خوابـــی!سالـــها دیـــر کـــرده اســـت

در ایینـــه نگـــاه میکنـــم ، اه . . .

عشـــق تو عجـــب مـــرا پیـــر کـــرده اســـت

راســـت میگفـــت ایینـــه منتظـــر مبـــاش

او بـــرای همیشـــه دیـــر کـــرده اســـت . . .

 

[ جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, ] [ 22:30 ] [ hengameh ] [ ]

میخواستم تو را داشتــ ـه باشم ...

برای تمــ ـــام آرزوهایی که داشتــ ـم ...

برای خوابی که ندیدم !!

برای روزهــای روشن ِ پس ِ تاریکای ِ همیشه ام !!

تو را برای دوستــ داشتن طولانی میخواستم !!

برای رد شدن دردهــای مدامتــ

و درد هـــای من هم ....

(( میخواستم تورا برای همیشه داشته باشم . ))

(( برای همیشه ))

نه برای گاهـــــــی ...

سلام !!!!!!

حالتــ چگونه استـــ ؟؟؟

نه برای اینکه امـــروز دلم برای تو تنگــ شده استــ ؛

نه برای قدم زدنهــ ــای خاطراتـــ ِ باران ....

تو را برای تمام عمـــر .... آرزو ...

برای تمام روز ... برای روشنای تمام هنــوز ...

تو را برای همیشه ... برای همیشه ...

برای همیشـــــه میخواستم !!!

کاش کمی برای شنیدن وقتــ داشتـــی !!

[ جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, ] [ 22:28 ] [ hengameh ] [ ]
زن

زن نیستم اگر زنانه پای عشقم نایستم!

من از قبیله زلیخا آمده ام…

آنقدر عشقت را جار می زنم تا خدا برایم کَف بزند!

فرقی نمی کند فرشته باشی یا آدم، یوسف باشی یا سلیمان!

قالیچه دل من بدون اسم رمزِ نامِ “تو” پرواز نمی کند…

زنانه پای این عشق می ایستم…

مردانه دوستم بدار...

 

[ جمعه 6 بهمن 1391برچسب:, ] [ 22:27 ] [ hengameh ] [ ]
نميخواهم

نمی خواهم برگردی

این را به همه گفته ام

حتی به تو

به خودم

اما نمی دانم

چرا هنوز برای آمدنت فال می گیرم!!!

چرا هنوز پشت هزاران ترانه خاموش

به انتظارت نشسته ام تا ترا آرزو کنم!!!

اما هنوز نمی خواهم برگردی

می دانی که دروغ نمی گویم

اگر هنوز ترا آرزو می کنم برای بی آرزو نبودن است

و شاید هم آرزویی زیباتر از تو سراغ ندارم

اما هنوز هم نمی خواهم برگردی

 

[ دو شنبه 2 بهمن 1391برچسب:, ] [ 18:46 ] [ hengameh ] [ ]

دریافت کد پرواز حباب ها