ابرهای تیره ی چشم ام
باز باران می زند یکریز
غصه ای با حجم اقیانوس
در بلور قلب من لبریز
بر گلوی ترد احساس ام
ننگ و رسوایی چو خنجرتیز
روزه ی حسرت گرفتم باز
از تبسم می کنم پرهیز
بر درخت خسته ی شعرم
برگ های ناله هست آویز
جنسم از شهریور است اما
نطفه ام پیچیده شد پاییز
غم شبیخون زد به دنیایم
آه٫از این لشگر خون ریز
کاشکی آید کسی ٫ گوید:
خواب می بینی دگر برخیز...
نظرات شما عزیزان: